جدول جو
جدول جو

معنی چشم نرم - جستجوی لغت در جدول جو

چشم نرم
(چَ / چِ نَ)
کودک امرد بی مضایقه و مطیع و فرمان بردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چشم نرم
(چَ / چِ مِ نَ)
کنایه از چشم بی آزرم. مرادف دیدۀ نرم. (آنندراج). چشم بی حیا و بی شرم:
اگر چه موی سپید است تازیانۀ مرگ
بچشم نرم تو رگهای خواب میگردد.
صائب (از آنندراج).
سنگین فتاده خواب تو ورنه فغان من
در چشم نرم مخمل بی درد خواب سوخت.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشمه گرم
تصویر چشمه گرم
کنایه از خورشید، چشمۀ آفتاب، چشمۀ آتش فشان، چشمۀ خاوری، چشمۀ روز، چشمۀ روشن، چشمۀ سیماب، چشمۀ سیماب ریز، چشمۀ نور، چشمۀ نوربخش، چشمۀ هور، آیینۀ آسمان، آیینۀ چرخ، آیینۀ خاوری، بانوی مشرق، بور بیجاده رنگ، تابۀ زر، خسرو سیّارگان، خسرو مشرق، زورق زرّین، سیماب آتشین، شهسوار فلک، عروس چرخ، نیّر اعظم، شیرسوار فلک، باشۀ فلک، شاهد روز، شهسوار سپهر، شهسوار گردون، صدف فلک، صدف روز، صدف آتشین، عروس خاوری، عروس روز، عروس فلک، غضبان فلک، یاقوت زرد، زرّین ترنج، زرّین کاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم زخم
تصویر چشم زخم
صدمه و آسیبی که از چشم بد یا چشم شور به کسی برسد، آسیب و زیانی که از نگاه یا کلام کسی که چشم شور دارد به کسی یا چیزی برسد، برای مثال مبادا بی تو هفت اقلیم را نور / غبار چشم زخم از دولتت دور (نظامی۲ - ۲۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم گرمی
تصویر چشم گرمی
خواب اندک، چرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرم نرم
تصویر نرم نرم
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، رفته رفته، اندک اندک، پلّه پلّه، متدرّج، خرد خرد، جسته جسته، خوش خوشک، آرام آرام، خوش خوش، نرم نرمک، تدرّج، کیچ کیچ، آهسته آهسته، کم کم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم پنام
تصویر چشم پنام
چیزی که برای دفع چشم زخم درست کنند مانند دعا، طلسم یا مهره، چشمارو، چشم وهام، چشم وهم، برای مثال بتا نگارا از چشم بد بترس و مکن / چرا نداری با خود همیشه چشم پنام (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم غره
تصویر چشم غره
چشم آغیل، نگاه خشم آلود، نگاه از گوشۀ چشم از روی خشم و غضب
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ مَ / مِ یِ گَ)
کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان). آفتاب. (ناظم الاطباء). مرادف چشمۀ خاوری. (مجموعۀ مترادفات ص 13)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ پَ)
دعا و تعویذی باشد که بجهت دفع چشم زخم نویسند، چه پنام اعمالی باشد که بجهت دفع چشم زخم کنند. (برهان). هیکلی باشد که بجهت دفع چشم زخم سازند یا نویسند. (آنندراج). دعا و تعویذی که جهت دفع چشم زخم نویسند. (ناظم الاطباء). دعای باطل السحر. دعای چشم زخم:
بتا نگارا از چشم بد بترس و مکن
چرا نداری با خود همیشه چشم پنام.
شهید بلخی (از فرهنگ اسدی).
هر که با حرز مدحتت باشد
نبود حاجتش بچشم پنام.
شمس فخری (از آنندراج).
رجوع به پنام شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ وَ)
دعا و تعویذی باشد که بجهت چشم زخم نویسند. (برهان). بمعنی ’چشم وهام’ است. (آنندراج). چشم وهام و چشم پنام. (ناظم الاطباء). رجوع به چشم پنام و چشم وهام شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ زِ رِهْ)
کنایه از حلقه های زره است. (از آنندراج). چشم درع. سوراخ زره:
تا کمان وقف هم آغوشی زه ساخته ای
پر ناوک مژۀ چشم زره ساخته ای.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ نَ گِ)
دیدۀ نرگس که به بی حیایی مثال آورند. چشم گل نرگس. ترکیبی از قبیل چشم سوسن و چشم لاله
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
کنایه از حلقۀ میم است. (آنندراج) :
وگر ز دقت طبع تو عالمی سازند
ز روی جثه نیاید بچشم میم عظیم.
حسین ثنائی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِمِ تُ)
کنایه از چشم تنگ که مقابل چشم فراخ است و مردم نژاد زرد و بعضی مردم دیگر بداشتن چنین چشمی معروفند. چشم تنگ:
چو چشم ترک شود حال تنگ بر مردم
گهی که ابروی تو داد عرض لشکر چین.
کمال اسماعیل.
رجوع به چشم تنگ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ خِ رَ)
چشم عقل. دیدۀ خرد. چشم دانش: هر کس این مقاله بخواند بچشم خرد و عبرت باید اندرین نگریست نه بدان چشم که افسانه است. (تاریخ بیهقی). آنکس که... سوی آرزو گراید و چشم خردش نابینا ماند او بمنزلت خوکست. (تاریخ بیهقی).
چشم خردت گشای چون اهل یقین
زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین.
(منسوب به خیام).
نه گر چون توئی با تو کبر آورد
بزرگش نبینی بچشم خرد.
سعدی.
- بچشم خرد نگریستن کسی را، کنایه است از خردمند دانستن آن کس و اقرار بخردمندی وی کردن: خردمندان را بچشم خرد میباید نگریست و غلط را سوی خود راه نمیباید داد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
دیدۀ دام. شبکه های دام. (آنندراج). خانه ها و سوراخهای دام
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَ)
درد چشم. (آنندراج). وجع چشم. بیماری چشم. نوعی درد که چشم را رسد:
گر از من بچشمی رسد چشم درد
توانم در او توتیا نیز کرد.
نظامی (از آنندراج).
خیالت پیشوای خواب و خوردم
غبارت توتیای چشم دردم.
نظامی (از آنندراج).
فقیهی به ز افلاطون که آن کش چشم درد آید
یکی کحال کامل به ز صد عطار کژدانش.
خاقانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ گَ دُ)
دانۀ گندم که چاک آن بچشم میماند. (آنندراج). چاک دانۀ گندم. شکافی که بر دانۀ گندم است:
چشم تنگش بوقت بیداری
گل بابونه است پنداری
چون بیکدیگرش ز خواب نهاد
میدهد آن ز چشم گندم یاد.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ دِ)
کنایه از حلقۀدرع. (آنندراج). حلقۀ زره. سوراخ زره:
زحلق رمح بجای نفس بجست آتش
ز چشم درع بجای مژه برآمد خار.
مسعودسعد (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ زَ)
آزار و نقصانی است که بسبب دیدن بعضی از مردم و تعریف کردن ایشان کسی را و چیزی را بهم رسد، و عرب ’العین اللامه’ خوانند. (برهان). چشم زخ و چشزخ و چشم شور و دیده شور و نظر شور. (آنندراج). عبارت از آن است که شخصی چیز حسین ومرغوب را نگاه کند و بطریق حسد در وی نظر اندازد و بعضی گویند در چشم زخم حسد ضرور نیست، گاهی نظر دوست هم کار میکند. (آنندراج). آزار و نقصانی که از اثر نظر بد به کسی و یا چیزی رسد. (ناظم الاطباء). اثر بد که از نگاه یا کلام کسی بر کسی یا چیزی برسد. (فرهنگ نظام). نظره. نفس. (منتهی الارب). چشم بد. عین الکمال. آسیب و زیانی که از نگاه پرمحبت و تحسین یا از نظر آمیخته به حسد و حیرت شورچشمان به افراد یا اشیاءرسد. اثر چشم شور. آسیب نگاه شورچشمان:
مرا چه نقصان گر جفت من بزاد کنون
بچشم زخم هزاران پسر یکی دختر.
خاقانی.
مبادا بی تو هفت اقلیم را نور
غبار چشم زخم از دولتت دور.
نظامی.
شد از گوشۀ چشم زخمی نژند
تب آمد شد آن نازنین دردمند.
نظامی.
ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است
یارب که بینم آن را در گردنت حمایل.
حافظ.
خوش دولتی است خرم و خوش خسروی کریم
یارب ز چشم زخم زمانش نگاه دار.
حافظ.
طایری بودم من و غوغای بال افشانیی
چشم زخمی آمد و بشکست در هم بال من.
ملاوحشی (از آنندراج).
، کنایه از آسیبی اندک و شکستی کوچک، چنانکه در تداول عامه گویند: فلان کس را چشم زخمی رسیده یا چشم زخمی به نیروی ما رسید. و مراد آن است که فلانی مختصر بیماریی دارد یا نیروی ما شکست کوچکی خورده است، تعویذ و حرز چشم زخم. دافع چشم بد:
آدمی با گنه شکسته تر است
پای طاوس چشم زخم سر است.
سنائی.
تیز خاری که در گلستان بود
از پی چشم زخم بستان بود.
نظامی.
رجوع به چشزخ و چشمزخ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ده مخروبه ای است از بخش حومه شهرستان نائین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چشمارو. چیزی که بجهت دفع چشم زخم و چشم بد بسازند، اعم از آنکه برای آدمی یا حیوانات دیگر یا کشتزار و باغ و خانه و سرای و امثال آن باشد. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی که بجهت دفع نظر بد از آدم یا حیوان یا کشت مهیا کنند. (فرهنگ نظام). چشم پنام. حرز. تعویذ. چشماروی:
ای سر تا پا بتازگی سرو سهی
از جملۀ نیکوان بخوبی تو بهی
بر حسن و جمال بیش میافزاید
چشمارو را چو خال بر روی نهی.
سید حسن غزنوی (از جهانگیری).
بحر دست تو بهر چشمارو
شاید ار برکشد هزار چو نیل.
کمال اسماعیل.
اولیا را که هست روی نکو
از ملامت کنند چشمارو.
شیخ آذری.
رجوع به چشماروی شود
لغت نامه دهخدا
(چِ رَچِ رَ)
نوعی بازی الک دولک. قسمی بازی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غُرْ رَ / رِ)
چشم غله. رجوع به چشم غلّه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نرم نرم
تصویر نرم نرم
با ملایمت، بطور نرمی، آهسته آهسته
فرهنگ لغت هوشیار
تعویذی که به جهت دفع چشم زخم (از انسان حیوان باغ خانه و جز آنها) سازند حرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم پنام
تصویر چشم پنام
تعویذی که جهت دفع چشم زخم نویسند، چشم زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم خرد
تصویر چشم خرد
چشم عقل و دانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم درد
تصویر چشم درد
درد چشم بیماری چشم
فرهنگ لغت هوشیار
آزار و نقصانیت که بسبب دیدن بعضی از مردم و تعریف کردن ایشان کسی را و چیزی را بهم رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم غره
تصویر چشم غره
نگاه خشم آلود، تهدید تخویف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم پنام
تصویر چشم پنام
((~. پَ))
تعویذی که جهت دفع چشم زخم نویسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم زخم
تصویر چشم زخم
((~. زَ))
آسیبی که از چشم بد به کسی رسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم غره
تصویر چشم غره
((~. غُ رِ))
نگاه خشم آلود. تهدید، تخویف
فرهنگ فارسی معین